عصر یک روزپاییزی وارداتوبوس شدم ،جاتون خالی پراز مسافر.هوای به شدت گرم وآلوده ماشین داشت نفس منو بند میاورد.جالب اینکه هیچ کس اعتراضی نمیکرد .مردد بودم که صدامو بلند کنم یا منم ترجیحاٌ سکوت کنم .بالاخره دلو به دریا زدم وگفتم:آقای راننده بیزحمت بخاری را… بیشتر »
آخرین نظرات